آغاز فروپاشی

ساخت وبلاگ

دوست داشتم وقتی یکم بزرگتر شد بهش بگم میدونی من عاشق وقتایی ام که بهم اجازه میدی بغلت کنم؟

بزرگتر شده

ولی پیشم نیست

نه میتونم باهاش حرف بزنم نه بغلش کنم

فقط میتونم فیلم و عکساشو ببینم و متوجه شم که چقدر هر روز بیشتر داریم برای هم غریبه میشیم

دردناکه:)

آغاز فروپاشی...
ما را در سایت آغاز فروپاشی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fsargashte-m6 بازدید : 58 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1402 ساعت: 3:22

آدما هر چقدر هم آماده ی فرار باشن در نهایت یهو میبینن به یه جا رسیدن و رخت و لباس دلشونو پهن کردن و قبل ازین که بفهمن همونجا ماوا گرفتنحالا مگه آدمی که یه بار به ساحل آرامش رسیده و آروم بودن و خوشحال بودن رو تجربه کرده دوباره می تونه ازش دل بکنه؟دوباره میتونه رخت و لباسشو جمع کنه و هی ازین گوشه به اون گوشه از این دل به اون دل فرار کنه؟اگه هم بتونه مگه دلش دیگه اون دل قبلی میشه؟دلی که آرامش و ماوا گرفتن و یه بار تجربه کرده مگه میتونه دلتنگ نشه؟ مگه میتونه تا ابد دوباره فراری بمونه؟مگه میتونه اون شیرینی ملس یه گوشه آروم گرفتن و اون حس داشتن یه نفر و مال یه نفر بودن رو فراموش کنه؟پ.ن:من هزار بارهزار تا جای مختلف نوشتم که بغلم کن که جهان کوچک و غمگین نشودولی کسی رو ندارم که بغلم کنه که دنیام کوچیک و غمگین نشه2دلم میخواد از این جا و این آدما فرار کنمولی می دونم که خیلی دوسشون دارم و خیلی قراره دلتنگشون بشمواسه همین ناراحتم که نمی تونم از الان بودن کنارشون لذت ببرم و دوس دارم هر چه زودتر و دورتر که می تونم فرار کنم:))و عذاب وجدان دارم بابت داشتن این حس3خونه یعنی جایی که می دونی هر جا باشی و هر اتفاقی هم که برات بیوفته اونجا رو داری که بهش برگردی:)) آغاز فروپاشی...
ما را در سایت آغاز فروپاشی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fsargashte-m6 بازدید : 54 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1402 ساعت: 3:22